من آدمِ سختخری هستم! منظورم اینه که در خریدن سختگیرم. (خیلی وقت بود از این کلمات مندرآوردی و ابداعی نداشتم. گفتم کلمهای به زبانِ شیرین فارسی اضافه کنم که مثل عددِ معروفِ پروفسور باقرزاده، در تاریخ از من به یادگار بماند.) (عددِ معروفِ پروفسور باقرزاده چیست؟ لطفاً به فیلم سینمایی سنپطرزبورگ مراجعه بفرمایید!)
نمیدونم ژنتیکیه یا اکتسابی؛ یعنی مطمئن نیستم ریشهش به کودکی برگرده یا نه. اما به عنوان مثال، وقتی من برم توی یه بوتیک برای خرید لباس؛ قبل از هر چیز ذهنم لباسها رو به دو دستهی گرون و ارزون تقسیم میکنه! اونایی که از حدِ قدرت خریدِ من، بالاتره و اصلا بهشون نگاه نمیکنم! و اونایی که با کمی بالاوپایین، میشه یه جوری خریدشون.
توی این مرحله اصلا نگاهم هم به لباسهایی که گرونن و قصد خریدشون رو ندارم، نمیره. و برعکس، چشمم دنبال قیمتِ لباسهاست تا خودم رو با متناسب با قیمتشون راضی کنم که این مدل، زیباتره و بیشتر مناسب منه!
نمیگم اخلاق خوبیه ولی توی پنج-شش سالی که از زندگی مشترکمون میگذره، من اون آدمی بودم که همیشه برای خریدها، ترمز میشدم و همچون نفس اماره (یا لوامه؟ کدوم به آدم عذاب وجدان میداد؟!) مانع خریدن خیلی چیزها توسط محیا شدم. اصلا از کارم دفاع نمیکنم چون کم نبوده مواقعی که زیادهروی کردم و نذاشتم جنسِ موردِ نیازمون خریداری بشه! یا بیدلیل جلوی خرید یک چیزی که تغییر محسوسی در روند مالیمون نداشته رو گرفتم.
همهی اینها رو گفتم که بگم فرهنگِ خرید خیلی مسئلهی مهمیه؛ چیزی که مطلقاً توی جامعه ما به هیچ بچهای آموزش داده نمیشه. خاصه اینکه با توجه به اختلاف طبقاتی وحشتناکی که بین اقشار مرفه و متوسط جامعه وجود داره، آدم نمیدونه از اینکه برای یه بچه هشت ساله، چند میلیون پول تبلت و پیاسفور و. بده خوبه یا بد.
هفت میلیون تومن پولِ پیاسفور نصف حقوقِ یک پدر و چهار ماه حقوقِ یک پدرِ دیگهست. ولی الان در جامعه مزخرف ما، نیاز مشترک فرزندان این پدرهاست. من الان نمیدونم اگر جای پدر این دو بچه بودم، خودم رو به آبوآتیش میزدم که حتماً هر جور شده این وسیله سرگرمیسازی رو بخرم یا با گوشزد کردن اینکه خیلیها الان نون ندارن بخورن، بچهم رو راضی کنم که براش نخواهم خرید!
پینوشت: گوشیت مبارک محیا خانم!
درباره این سایت