نه آقا؛ الان در آستانه بیستمین روز زمستون نیستیم، توی پاییزیم. در آستانهی فصلی سرد! البته شاید هم یکی توی بهار باشه، نمیدونم. (فقط میدونم هیشکی توی تابستون نیست. سرده آقا سرد!)
الان ظرفیت غُردونیم تکمیل شده و دوست دارم غر بزنم؛ از زمین و زمان گلایه کنم، از وضعیت مملکت، کار، زندگی، پول و همه چیز شکوه کنم. بگم که در نگاهِ کلان قرار نبود چهلمین سال انقلاب این شکلی باشه، در نگاه خرد هم قاعدتاً نباید حال و روزمون این شکلی میشد. من از آستانهی سیسالگی، از ورود به دهه چهارم زندگی تصویر متفاوتتری داشتم. (تولدم اردیبهشته اما از الان دارم میرم به استقبال افسردگی تولد!) (و اینکه ببخشید اگر غرغرهام تکراریه!)
شاید هم. شاید نه؛ قطعاً بخش بزرگی از این مشکلاتی که الان باهاش دست و پنجه نرم میکنم، تقصیر خودمه. که نتونستم اون چیزی که میخوام رو در خودم بسازم. اینکه نتونستم اون کاراکتری که توی ذهنمه رو در دنیای واقعی به وجود بیارم. اینکه نتونستم کاری رو که میخوام بکنم.
.
پینوشت: تصمیم گرفته بودم بیشتر در مورد ت و جامعه بنویسم. ولی فکر میکنم اگه همچنان چیزی نگم خیلی برای خودم و جامعه بهتر باشه. ولی کلی مطلب درباره فیلمها و سریالها و کتابها و رسانهها آماده کردم. بزودی منتشر میکنم.
بعداً نوشت: من قدیمترها طنز مینوشتم و فکر میکنم چقدر دلم تنگ شده برای طنز نوشتن. یادم بندازید بنویسم!
درباره این سایت