یکی از جذابیتهای نوشتن برای من خودافشاییه که باعث میشه بعد از نوشتن سبک بشم. خودم مطالب نویسندگانی که صریح، بی پرده و افشاگرانه مینویسن رو دوست دارم و تلاش میکنم اگه یه روزی نویسنده شدم منم بتونم صریح، بیپرده و افشاگرانه بنویسم. اما بعد از سال نود، کمتر صریح نوشتم. همیشه مجبور شدم به خاطر کار کردن توی تلویزیون، مشکلات و مسائل کاری رو توی دلم دفن کنم، سانسور کنم و ازشون بگذرم؛ در مورد مسائل شخصی هم به اقتضای زمانه محافظهکارتر شدم.
در عین غم داشتن، شادم! مثل حال موسیقی قطعه «لجباز» سامان جلیلی. شاید از نظر خیلیهاتون خز باشه اما من عمیقأ از کارهای سامان جلیلی خوشم میاد؛ میتونم بگم به اندازه شادی این آهنگ غمیگنم یا به اندازه غم این آهنگ شادم.
من همیشه با شنیدن آهنگهای شاد غصهم میگیره و غمگین میشم. احتمالا ریشه در کودکی و گریههای مامانهامون بعد از ازدواج دخترهامون داره. که همیشه توی راه برگشت از عروسیها با چشم گریون برمیگشتیم و تا مدتها به جای خالی «تازه ازدواج کرده» خیره شده و غمگینتر میشدیم.
دلم میخواد تا تعطیلات عیدانه تموم نشده یه تصمیم بزرگ برای سال پیشرو بگیرم. از این تصمیمها که ده سال بعد بگم نود و هشت تصمیم گرفتم فلان کنم و فلان کردم!
درباره این سایت