بعد از بیست سال بشینی پای تلویزیون ببینی که مثل آب خوردن با عوض کردن اسم و روز و مجری، دارن حذفت رو توجیه میکنن. تلخه. به نظرم این عکس مصداق بارز به فرزند در جلوی چشم میلیونها انسانه. کاش بترسیم از ، از ناحق، از مرگ اخلاق.
با اطمینان میتونم بگم که در حلبی تایم تاریخ قرار داریم. از اون دورههای تاریخی که بعدها آیندگان دربارهمون داستانهای تلخ مینویسن، تئاترهای تراژیک میسازن و با تصاویر سیاهوسفید روایتمون میکنن. که میگن چه بدبخت بودن این نسل؛ چه مظلوم بودن این مردم؛ چه بینوا بودن این ملت!
پنج سال پیش موقع جداشدن از یه گروهی که خیلی دوسشون داشتم و تمامِ وقت، انرژی و توانم رو براشون گذاشته بودم، گفتم که «زندگیم در اولویت بالاتری از کار قرار داره» و جدا شدم ازشون. راضیام از تصمیمم.
و حالا دارم به تمام کسانی فکر میکنم که زندگیشون رو فدای کار کردن، به اونا که پشیمونن، به اونا که میگن اگه برگردم عقب اینقدر کار نمیکنم.
پینوشت: کم پیش میاد در مورد برنامههای تلویزیونی صریح موضع بگیرم. مثلاً تا حالا نگفتم چقدر از عصر جدید بدم میاد یا چقدر از دیدن برنده باش حرص میخورم. که سریالهای ایرانی رو دیگه نمیتونم تحمل کنم. ولی به نظرم از اتفاقات مثبت سال جدید میتونه اظهارنظر شفاف درباره تلویزیون و سینما و ادبیات باشه. انشاءالله البته!
درباره این سایت