آره خلاصه؛ عیدمون و تعطیلات‌مون و استراحت‌مون و سه هفته‌مون به سادگی هرچه تمام‌تر به فنا رفت. سال نود و هشت رو با این وضع که شروع شده سال «خرکاری و مفت‌کاری» نامگذاری می‌کنم. که درس عبرتی بشم برای سایرین که اینطوری خودشون رو اسیر هیچ کاری نکنن.

حبیب رضایی یه جمله‌ای توی خندوانه گفت که برام جالب بود؛ از این جهت که خیلی تلاش می‌کنم منم اینطوری باشم. ایشون در پاسخ به سوال رامبدجوان که پرسید «شده ناامید بشی؟» گفت «حتی الکی یه چیزی پیدا می‌کنم که بهش امید ببندم که ناامید نشم. خودمو گول می‌زنم گاهی» (نقل به مضمون البته! من توی حفظ کردن جملات و دیالوگ‌ها و اشعار داغونم)

این روزها برای گول زدن خودم هم کارم سخت شده؛ به سختی دارم می‌گردم چیزی پیدا کنم تا بهانه عدم ناامیدی‌م بشه. البته جنس ناامیدی من از اون قطع امید کردن از درگاه الهی نیست. من خیلی مادی‌تر از این حرفها دارم به ماجرا نگاه می‌کنم. ناامیدی من بیشتر کاری، مالی و مادی و شخصی‌ه. از جنسِ «قرار بود توی سی‌سالگی کجا باشم و الان کجا هستم‌»ه.

بخشی از غم من مربوط به تهرانه. من به عنوان کسی که بالا و پایین این شهر لعنتی رو دیدم، اختلاف وحشیانه شمال و جنوبش رو لمس کردم، می‌خوام بیشتر درباره تهران بنویسم. شاید همین میل ناخودآگاه نوشتن درباره تهران باشه که منو کشونده سمت کتاب استانبول نوشته اورحان پاموک. که با خوندنش غمگین‌تر شم و شاید خالی تر.

پی‌نوشت: کمتر از یک ماه تا پایان سومین دهه‌ی زندگیم باقی مونده. چه ترسناک!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

abzaryaragsu اخبار گولر گازی ال جی خرید ووچر پرفکت مانی فوتبال پلاس emohtava خصوصی مدرس و مشاور مدیریت ای-فایل | e-file فوتبال دهستان کمبل سلیمان The Dawn