هوای تهران یهو سرد شده؛ البته نه اونقدر سرد، که کمی خنک شده. تازه بعد از نزدیک به چهل روز، یه کوچولو پاییزی شده؛ به تبع هوای شهر، هوای داخل دفتر هم کمی خنک شده.
متاسفانه همونطور که سیستم سرمایش/گرمایشِ دفتر توی تابستون، از پسِ تعدیلِ هوای محیط دفتر برنمیومد، گویا در زمستان هم از پسِ این مهم برنخواهد آمد!
بر همین اساس برای همکارانِ سرمایی، یک بخاری برقی موقت گذاشتن که کمی گرم شن. (تا فکری به حال سیستم گرمایش کنیم) عیبی نداره، مشکلی نیست. من که گرمایی هستم، فوقش توی محیط دفتر با لباس تابستونی میگردم و گرمم نمیشه.
ولی این بخاریِ لعنتی، نمیدونم کجای پره و موتور و بدنهش مشکل داره که یه صدای قیژِ یکنواختی از خودش منتشر میکنه که همچون یک سوهان بزرگ بر مغز و روح و جان و روانِ من کشیده میشه.
تحملناپذیری من نسبت به این صدای شیطانی به حدیه که الان که اینجا دارم این مطلب رو مینویسم، علی عظیمی از توی هدفون داره «خدا کنه که هیچوقت نرم رو اعصابِ تو» رو با صدای بلند فریاد میزنه. – آلبوم از عشق و شیاطین دیگر، قطع شماره سه، پناهنده - که مبادا این صدای قیژِ لعنتی چند ثانیه داخل گوش من بشه. چون فقط کافیه کمتر از چند ثانیه بشنومش تا در لحظه سردرد بگیرم.
خدایا! یا من رو بکش یا این بخاری رو بسوزون!
درباره این سایت