دارم تقلب میکنم که بتونم بهروز بنویسم. بعد از دو تا روزنوشت سهتایی، این ده روز رو با یه پرشِ ویژه رد میکنم که جاموندگیِ خرداد رو جبران کنم و دوباره هر روز، متناسب با اتفاقات روز بنویسم.
این روزها کمتر به گوشیم توجه میکنم و محدودتر از همیشه میام سراغ شبکههای اجتماعی. تلگرام که به لطفِ محدودیتهایی که روی سرورهاش اعمال کردن، اصلاً باز نمیشه که بخوای بیشتر یا کمتر بری سراغش. از اینستاگرام زده شدم؛ و توییتر رو هم اونقدر نامنظم و جستهگریخته میرم که نمیشه فعالیتم رو توش، حضور در شبکههای اجتماعی در نظر گرفت. فقط واتساپ و بله زیردستم باز ه و توش با آدمهای مختلف کارها رو چک میکنم و پیش میبرم.
اما خبرها رو میخونم. کلی هم در مورد ماجراهای نجفی و راننده اسنپ و چرنوبیل و آبه شینزو و گاندو و دلار و جنگ و ربیعی و هیولا و طرح زوج یا فرد و سجاد علیجانی و عصر جدید و داره میریزه و خیلی مسائل دیگه، حرف داشتم و دارم. اما خب اونقدر راجع به بالا و پایین و چپ و راستِ هر اتفاقی توییت میکنن و مطلب مینویسن و طرح میزنن که دیگه پرداختن بهشون بعد از ده روز، مزه نداره.
توی این ده روز یا به عبارت بهتر دو هفتهی گذشته، به معنیِ واقعی کلمه غرق در روزمرگی بودم. صبحم رو ظهر کردم، ظهرم رو شب؛ خوابیدم و صبحِ تکراری رو شروع کردم و این چرخه تکرار شده! البته با یه تفاوت معنادار نسبت به قبل. در یک آرامش و نظم خاصیِ این چرخه اتفاق افتاده که به شدت دوستش داشتم. واسه همین نسبت بهش غُر نمیزنم. تازگیها فهمیدم که نظم رو بهشدت دوست دارم.
پینوشت: کلیدواژه این دو هفته فقط دو کلمه بود؛ خوابم میاد!
درباره این سایت