سال ۱۳۸۲ تازه وارد دبیرستان شده بودم؛ دبیرستانی که با ابتکار مدیرش، نفرات ۱۰۱ تا ۲۰۰ آزمون مدارس نمونه دولتی دور هم جمع شده بودن تا فضایی شبیه به اون مدارس ایجاد کنن. همهمون نه خیلی درسخون بودیم و نه شاگرد تنبل؛ آدمهای مستعدی بودیم که پشت در یه آزمونِ دولتی جامونده بودیم.
سال دوم دبیرستان، توی همون مدرسه و از طریق امیر و محمد بود که با مفهوم وبلاگ آشنا شدم. اونجا هیچکس اهل فرندفید نبود؛ کسی چتروم نمیدونست چیه! یادم نمیاد کسی جز وبلاگ، تجربهی فعالیت اجتماعی دیگهای از اینترنت داشته باشه.
وبلاگ امیر، آموزش ترفندهای ویندوز بود و وبلاگ محمد، به اسم «متهم» نوشتههای روزانه ی! (توی ۱۵ سالگی توی شاخه جوانان یکی از احزاب اصلاحطلب فعال بود) منم اولین وبلاگم رو با اسم «مجله اینترنتی پارس» توی میهنبلاگ زدم. دوستش نداشتم. فهمیدم میشه توی بلاگفا هم وبلاگ زد. رفتم توی سرویس محبوب وبلاگنویسیِ اون روزها: بلاگفا.
اون موقع براثر جوگیریِ مطالعهی ضمیمه «نسل سه» رومه جامجم (که زیرنظر سیامک رحمانی بود) جوّ طنزنویسی پیدا کرده بودم و گلچین چیزهایی که میخوندم و میدیدم رو توی وبلاگ منتشر میکردم. اسم وبلاگم «از همه جا از همه چیز» بود. بعدها عنوان وبلاگم تغییر کرد به «توهمات فانتزی یک طنزنویس جوان»
سال ۱۳۸۶ سال کنکورم بود؛ خواننده پروپاقرص همشهری جوان بودم. وبلاگ همهشون رو دنبال میکردم. تصمیم گرفتم وبلاگ جدیتری بزنم. شبِ کنکور، تاثیرگرفته از ستون محمود فرجامی توی یکی از خبرگزاریها، «دوربرگردون» رو برای اسم وبلاگم انتخاب کردم. وارد حلقه وبلاگی همشهریجوانیها شدم، با کمک فرجامی یکی از ادمینهای سایت آیطنز شدم. .روزهای خوبی بود.
روزی چندصد بازدید داشتم (یادِ سرویس وبگذر گرامی؛ هنوز بعد از ۱۲ سال داره با همون طراحی گرافیکی ادامه میده) و هر پستم چند ده کامنت داشت. (اون موقع کامنتها چتروم شده بود و سر ساعت مشخصی میرفتیم توی کامنتهای یک مطلب خاص، با هم حرف میزدیم)
همون روزها به واسطه نوشتههای تندی که درباره نژاد و دوستانش داشتم، یه بار هک شدم و تصاویر مستهجن توی صفحه اولم بارگزاری شد. یاد گرفتم امنیت وبلاگ رو جدیتر بگیرم. (دم مهدی خانعلیزاده گرم که اون موقع کمکم کرد)
یادداشتِ تحلیلم از نمایشگاه مطبوعات سال ۱۳۸۷ یهو رفت توی سایت بالاترین داغ شد. اون موقع نمیدونستم «بالاترین» چیه؛ ولی برام جالب بود که چقدر به بازدیدم اضافه میکنه. خواستم ثبتنام کنم دیدم فقط با دعوتنامه امکانپذیره. بیخیالش شدم.
چون فضای ذهنیم ی بود، هشتاد و هشتِ جهنمی به واسطه احتیاطِ ذاتی، فعالیت وبلاگی نداشتم. اون موقعها توی یه وبلاگِ دیگه، با اسم مستعار عاشقانه مینوشتم! اردیبهشت ۸۹ به شکل عجیبی، وبلاگ اصلیم (دوربرگردون) به خاطر یه نوشتهی معمولی و روزانه با عنوان «لعنت به تهران» توسط بلاگفا مسدود شد.
نوشتههام پرید و واقعا عصبانی و البته غمگین شدم. علیرضا شیرازی جواب ایمیل و کامنتهام رو نداد. هیچ بکآپی از نوشتهها نداشتم به کمک گودر (بله. اون روزها من در گودر خیلی فعال بودم!) از طریق مطالبی که اونجا بازنشر کرده بودم و از طریق آرشیو RSS تونستم بعضی مطالب رو کپی بردارم.
از رو نرفتم. باز هم توی همون بلاگفا وبلاگ ساختم.
اوج فعالیت وبلاگی من بعد از اون ماجرا بود؛ قرارهای وبلاگی ماهانه با اکیپ خوانندگان همشهری جوان یکی از تجربههای جذاب و متفاوت زندگیم بود که پاییز و زمستون ۸۹ اتفاق افتاد و دیگه هم تکرار نشد. همزمان وبلاگم توی جشنوارههای پرشینبلاگ و چهرهبلاگ و. جایزه میگرفت و حالم خیلی خوب بود.
بعد از اون دوره، محدودیتهای اینترنتی زیاد شد. مثل خیلی از بلاگرهای دیگه آوارگی وبلاگیم شروع شد. بلاگر، وردپرس، بلاگاسکای، بلاگها (سرویس شبیه ساز وردپرس، اما بدون فیلتر) رو امتحان کردم. چند ماه با اسمِ مستعار توی بلاگفا نوشتم. اما آقای فیلترکننده دستبردار نبود. پشتسر هم یا وبلاگ من یا کل اون سرویسدهنده رو فیلتر میکرد.
سال ۹۰ وارد مطبوعات و بعد محیط کاری تلویزیون شدم؛ نوشتههای قدیمیم رو پاک کردم. زندگی جدید مجازی رو شروع کردم. بالاخره تصمیم گرفتم هاست و دامین شخصی بگیرم. دامنه dorbargardoon.ir رو ثبت کردم و برپایه وردپرس، اولین وبلاگ/وبسایت شخصی خودم رو با یه قالب آماده، طراحی کردم.
شش سال با همین دامین نوشتم و بعد از سال ۹۶ هم، ریبرندینگ کردم و با نام mimsad.ir فعالیتم رو ادامه دادم. اینبار دیگه خبری از اون شور و هیجان وبلاگیِ سالهای میانی دهه هشتاد نبود. فقط همه بهم میگفتن «عه، هنوز وبلاگ مینویسی؟ دمت گرم بابا!»
دامنه شخصی هیچوقت حس وبلاگ رو بهم نداد. به همین خاطر همیشه همزمان یه وبلاگ توی یه سرویس بلاگ وطنی هم داشتم. اینبار بلاگ.آیآر رو انتخاب کردم.
تابستون سال ۹۳، همراه با محیا، نوشتههای ۱۰۰ روز منتهی به ازدواجمون رو نوشتیم؛ که شد آیتم برنامه تلویزیونی «محرمانه خانوادگی» (با موضوع نامزدی و ازدواج) که سال ۹۷ شبکه سه پخشش کرد. از تابستان ۹۴ هم روزنوشتههام رو توی بلاگ مینویسم.
الان اینجام؛ یه سایت شخصی شبهوبلاگی دارم که شده محلی برای معرفی مسابقات داستاننویسی. بعضی نوشتههام رو توی توییتر توییت میکنم؛ سه ماه تجربه ثبت روزنوشتهای شبهوبلاگی توی اینستاگرام رو داشتم. یه کانال هزار و خردهای نفره هم توی تلگرام زدم که توش بنویسم و آهنگ به اشتراک بذارم و اینها؛ حتی توی ویرگول هم یکساله که بعضی مطالبم رو بازنشر میکنم، ولی هیچکدوم اون وبلاگنویسی دهه هشتاد نمیشن.
کاش برگردیم به اواخر دهه هشتاد؛ به قول جادی، نوشتههای قابل سرچ در گوگل بنویسیم. یه جایی هم مثل گودر باشه که همه اونجا نوشتههای وبلاگمون رو با هم به اشتراک بذاریم. میشه یعنی؟!
درباره این سایت