نسبتِ من به تهران، یه عشق و نفرتِ توأمان‌ه. در عین حال که خیلی دوستش دارم، می‌تونم تا سر حد مرگ ازش متنفر باشم.

این روزها که گرونی‌ها و مشکلات اقتصادی پررنگ‌تر دارن خودشون رو نشون میدن و اون سال نودوهشتِ سختی که مسئولان، سال گذشته وعده‌ش رو می‌دادن رو بهتر لمس می‌کنیم، بیشتر از همیشه به فاصله طبقاتی بالا و پایین تهران فکر می‌کنم.

به مردمِ بالادست که براشون فرق نمی‌کنه دلار بخرن یا سکه، خونه بخرن یا ماشین، گوشی بخرن یا یخچال، در هر صورت سود می‌کنن و مردمِ پایین‌دست که براشون فرق نمی‌کنه دلار و سکه و ماشین قیمت‌شون چقدر میره بالا، فقط می‌دونن که هر روز، پیدا کردنِ یه لقمه نون توی این اوضاع اقتصادی، سخت‌تر و سخت‌تر میشه.

نمی‌دونم مثلاً فیلم ساختن یا مستندساختن راجع‌به بدبختی‌های مردمِ پایین‌دست کارِ خوبیه؟ منم اگه ذره‌ای هنر داشته باشم (که ندارم) باید با نوشتن و ساختن از مردمِ مصیبت‌زده، ادای دین کنم بهشون؟ مثلاً الان اون مقامِ مسئولِ محترم که بالا نشسته، از وضعیتِ مردم لبِ خطِ راه‌آهن خبر نداره؟ به فرض که خبر نداشته باشه، با دیدنِ فیلمِ منِ نوعی (ابدویک‌روز یا متری‌شیش‌ونیم) یهو متحول میشه و میگه «وای پسر؛ چرا ما حواسمون به این مردم نبوده؟ همین امروز تمام ت‌ها رو به نفعِ مردمِ پایین‌دست تغییر بدیم؟!»

حالم از این شهرِ سیاه‌وسفید خوب نیست. از اینکه یا سیاهِ سیاهه یا سفیدِ سفید. از اینکه تضاد از سر و روش می‌باره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دهکده ی متن کلینیک اورتوپدی فنی مغز رایانه کاشت مو | هزينه کاشت مو دلتا دی طایفه تالیشاهی جدیدترین مطالب مهندسی طراحی سایت در ارومیه Monika فروش پرواز و تور چارتری در شیراز